وبلاگ ادبی محمد صالح ارزن کار

خرت و پرت با رنگ و روی ادبیات

این درس که یادتونه؟؟؟؟؟/

تموم نشده ادامه داره:

ناگهان، چاره ای به خاطرش رسید. با وجود سوز و سرمای شدید، به سرعت لباسهای خود را از تن درآورد و بر چوبدست خود بست. نفت فانوس را بر لباسها ریخت و آن را آتش زد. ریز علی در حالی که مشعل را بالا نگاه داشته بود، به طرف قطار شروع به دویدن کرد. راننده قطار از دیدن آتش دانست که خطری در پیش است. ترمز را کشید. قطار پس از تکانهای شدید، از حرکت باز ایستاد. راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از دیدن ریزش کوه و مشعل ریز علی، که با بدن برهنه در آنجا ایستاده بود، دانستند که فداکاری این مرد آنها را از چه خطر بزرگی نجات داده است.

حالا اینم خود حضرت اورژینال!!!

دهقان فداکار

 

 

نوشته شده در شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 21:36 توسط محمد صالح ارزن کار| |